سفر به قلب تپنده آمازون: روایت مرتضی اسفندیار از زندگی در میان قبایل بکر پرو

0

متن زیر روایتی از مرتضی اسفندیار یکی از گردشگران خوش ذوق کشور است که از سفر وی به قلب آمازون، جایی در میان قبایل بکر کشور پرو تهیه شده است و به قلم تحریریه فلاوینگو تقدیم شما می گردد.

برای اخذ ویزای آمریکا می توانید با ما تماس بگیرید: 43635000-021

من مرتضی اسفندیار هستم و امروز می‌خواهم یکی از به یادماندنی‌ترین و شگفت‌انگیزترین تجربیات سفرم را با شما به اشتراک بگذارم؛ سفری به عمق جنگل‌های بارانی آمازون در پرو، جایی که فرصت داشتم با قبایل بومی “ماتسی‌گنکا” زندگی کنم و از نزدیک شاهد سبک زندگی منحصر به فردشان باشم.

آغاز یک ماجراجویی بی‌نظیر

همه چیز از زمانی آغاز شد که برای پروژه “روستاهای رویایی” به کشور پرو سفر کرده بودم. هدف من یافتن جوامعی بود که سبک زندگی اصیل و سنتی خود را حفظ کرده باشند. پس از تحقیقات فراوان و همکاری با تیمی ۳۰ نفره که ماه‌ها روی این پروژه کار می‌کردند، در نهایت موفق شدم راهی برای ارتباط با قبایل ماتسی‌گنکا پیدا کنم.

سفر من به آمازون از شهر تاریخی کوسکو آغاز شد. کوسکو با معماری خارق‌العاده و خیابان‌های سنگفرش شده، خود دنیایی جداگانه بود. از آنجا به سمت کوییلی‌بامبا حرکت کردم، شهری که دروازه ورود به منطقه آمازون محسوب می‌شد. این سفر جاده‌ای حدود ۸-۹ ساعت به طول انجامید و ما را از میان دو رشته کوه بزرگ گذراند.

ورود به دنیای ناشناخته

از کوییلی‌بامبا، سفر واقعی من به قلب آمازون آغاز شد. ابتدا با ماشین به منطقه‌ای به نام “ایوو چوته” رسیدم و از آنجا سوار قایق‌های محلی شدم. سه ساعت در رودخانه اورومومبا پیش رفتم، رودخانه‌ای عظیم که مانند شریان حیاتی در دل جنگل‌های انبوه جریان داشت. هر چه پیشتر می‌رفتیم، نشانه‌های تمدن مدرن کم‌رنگ‌تر می‌شد و شکوه طبیعت بکر خودنمایی می‌کرد.

ابرهای کم‌ارتفاع که بر فراز جنگل سایه افکنده بودند، صحنه‌هایی رویایی خلق می‌کردند. هوای مرطوب و گرم، همراه با صدای پرندگان و حیوانات ناشناخته، فضایی سورئال ایجاد کرده بود. پس از سه ساعت قایق‌سواری، نوبت به پیاده‌روی رسید. سه ساعت در مسیرهای پیچ در پیچ جنگلی راه پیمودم تا به اولین اقامتگاهم در حاشیه آمازون رسیدم.

آشنایی با امیت، راهنمای محلی

در اولین اقامتگاه با “امیت” آشنا شدم، زنی محلی که قرار بود رابط من با قبایل عمق جنگل باشد. امیت به همراه همسرش که محافظ قبیله بود و سه فرزندش در این منطقه زندگی می‌کردند. برخلاف تصورات اولیه‌ام، آنها با آغوش باز از من استقبال کردند، بدون هیچ چشمداشت مالی.

امیت مرا به باغ کاکائویش برد و فرآیند تولید کاکائو را از ابتدا به من نشان داد. جالب بود که پسرش دانه‌های کاکائو را می‌خورد و تف می‌کرد، بدون آنکه بداند شکلات‌های محبوب جهان از همین دانه‌ها تولید می‌شود!

هدیه‌ای به یادماندنی

یک روز متوجه گردنبند خاصی به گردن امیت شدم. وقتی پرسیدم، توضیح داد که این “آیوهاسکا” است – ترکیبی مقدس که شمن‌های قبایل برای درمان و ارتباط با جهان معنوی استفاده می‌کنند. آیوهاسکا از ترکیب دو گیاه خاص تهیه می‌شود و اثرات روانگردان دارد. وقتی علاقه خود را به این گردنبند نشان دادم، امیت بی‌درنگ آن را از گردنش درآورد و به من هدیه داد. این هدیه ارزشمند، امروز نیز یادآور مهربانی‌های بی‌شائبه مردمان این دیار است.

سفر به عمق قبایل ماتسی‌گنکا

پس از سه روز اقامت در کنار خانواده امیت، نوبت به حرکت به سمت قبایل اصلی ماتسی‌گنکا رسید. سفر ما با قایق‌های کوچک‌تر آغاز شد. سه ساعت در رودخانه پیش رفتیم، سپس سه ساعت پیاده‌روی کردیم و دوباره سوار قایق شدیم تا در نهایت به مقصد نهایی رسیدیم.

روستایی که به آن رسیدم، مجموعه‌ای از خانه‌های ساخته شده از نی بود که به سبک اجدادی و بدون هیچ مصالح مدرنی بنا شده بودند. “رئیس قبیله” که مردی میانسال با چهره‌ای حکیمانه بود، به استقبالم آمد.

زندگی روزمره در قبیله

صبح‌ها در قبیله با صدای پرندگان گوناگون از خواب بیدار می‌شدم. ساعت ۴:۳۰ صبح، چنان همهمه‌ای از آواز پرندگان برپا می‌شد که گویی ارکستری عظیم در حال نواختن سمفونی طلوع خورشید است.

غذای اصلی قبایل بر پایه “مانیوک” (نوعی سیب‌زمینی) و “پلاتو” (نوعی موز) بود. این مواد غذایی پایه ثابت تمام وعده‌های غذایی محسوب می‌شد. روش پخت غذاها نیز بسیار سنتی بود – بیشتر در برگ‌های موز پیچیده شده و روی زغال گداخته پخته می‌شدند.

تجربه غذایی به یادماندنی

یک روز صبح، در حالی که مشغول خوردن صبحانه متشکل از مانیوک و پلاتو بودم، صحنه عجیبی توجه مرا جلب کرد. مادربزرگ قبیله، زنی ۷۰-۸۰ ساله، چند قورباغه در دست داشت. با تعجب دیدم که آنها را با چوب می‌کوبید و سپس در آب جوش می‌انداخت! سریع ظرف غذای خود را چک کردم تا مطمئن شوم قورباغه‌ای در آن نیست!

اما شگفتی‌های غذایی به همین جا ختم نمی‌شد. روزی امیت کاسه‌ای از “کرم‌های خوراکی” برایم آورد. این کرم‌ها که در واقع لارو نوعی سوسک بودند، از غذاهای لوکس و محبوب قبیله محسوب می‌شدند. آنها این کرم‌ها را در تنه درختان نارگیل پیدا می‌کردند. با وجود تردید اولیه، چند عدد از آنها را امتحان کردم. طعمشان شیرین و بافتی نرم داشت، شبیه مرغی بسیار نرم! اما راستش را بخواهید، پس از چند بار امتحان، ترجیح دادم به خوردن موزهای سرخ شده بسنده کنم.

شکار با رئیس قبیله

یک روز با رئیس قبیله به شکار رفتیم. او تیر و کمان سنتی‌اش را که از اجدادش به ارث برده بود، با خود آورده بود. اگرچه تفنگی هم داشت، اما ترجیح می‌داد از روش سنتی اجدادش استفاده کند.

در دل جنگل انبوه، با صحنه‌های شگفت‌انگیزی روبرو می‌شدیم. مورچه‌های بزرگی که برگ‌ها را مانند سایبان بالای سرشان حمل می‌کردند، مارهایی که از کنارمان می‌خزیدند، و پرندگان رنگارنگی که در میان شاخه‌ها در حرکت بودند. رئیس قبیله با آرامش خاصی به من اشاره می‌کرد که نگران نباشم، این مارها سمی نیستند.

خطرات پنهان

یک روز قرار بود با رئیس قبیله به اعماق جنگل برویم. از او درخواست کردم چکمه‌ای به من بدهد. او پس از جستجو در کلبه‌اش، یک جفت چکمه کهنه برایم آورد. وقتی چکمه را پوشیدم، احساس کردم چیزی درون آن است. وقتی چکمه را درآوردم و سر و ته کردم، رتیل بزرگی از آن بیرون افتاد! اگر جوراب به پا نداشتم، چه بلایی سرم می‌آمد؟ رئیس قبیله سریع با شمشیرش رتیل را دو نیم کرد.

فصلی از نابودی

روزی با رئیس قبیله به بررسی زمین‌های کشاورزی رفتیم. پس از حدود بیست دقیقه راهپیمایی، با صحنه‌ای هولناک روبرو شدیم: بخش وسیعی از جنگل سوخته بود. رئیس قبیله توضیح داد که این زمین‌ها را برای کشت کاکائو آماده می‌کنند. با وجود زندگی سنتی، وسوسه درآمد حاصل از کشت کاکائو آنها را به سمت نابودی جنگل سوق داده بود. این صحنه برایم بسیار دردناک بود، چرا که می‌دیدم چگونه طمع انسان، حتی در دورافتاده‌ترین نقاط جهان نیز ریشه دوانده است.

زندگی در هماهنگی با طبیعت

با وجود این نمونه‌های نادر از تخریب، به طور کلی قبایل ماتسی‌گنکا زندگی هماهنگی با طبیعت داشتند. آنها از گیاهان دارویی برای درمان بیماری‌ها استفاده می‌کردند، از هر بخش از گیاهان و حیوانات بهره می‌بردند و هیچ چیزی را هدر نمی‌دادند.

روزی با رئیس قبیله به ماهیگیری رفتیم. او به جای قلاب مدرن، از کرم‌هایی استفاده می‌کرد که خودش از ساقه گیاهان خاصی جمع‌آوری می‌کرد. با دقت و مهارت خاصی ساقه گیاهان را می‌شکافت و کرم‌های چاق را بیرون می‌آورد. این کرم‌ها برای ماهی‌ها طعمه‌ای irresistible بودند.

چالش ارتباط

یکی از بزرگترین چالش‌های من در این سفر، ارتباط برقرار کردن با مردم محلی بود. بیشتر افراد قبیله فقط به زبان محلی خود صحبت می‌کردند و تنها جوان‌ترها کمی اسپانیایی بلد بودند. من نیز اسپانیایی نمی‌دانستم، بنابراین ارتباط ما بیشتر از طریق ایما و اشاره و گاهی با کمک Google Translate آفلاین صورت می‌گرفت.

جالب بود که بسیاری از آنها حتی نام ایران را نشنیده بودند. وقتی می‌گفتم از ایران آمده‌ام، با چهره‌هایی متعجب روبرو می‌شدم. این برایم یادآور این واقعیت بود که چگونه ما در حباب اطلاعاتی خود زندگی می‌کنیم و از دنیای وسیع اطرافمان بی‌خبریم.

تجربه باران استوایی

یک روز، باران سیل‌آسایی شروع به باریدن کرد. به قدری شدید بود که نمی‌توانستیم از خانه‌های نی‌ساخته خارج شویم. من و یک بانوی مسن قبیله ساعتها در سکوت در کلبه نشسته بودیم و به باران نگاه می‌کردیم. هیچ زبان مشترکی نداشتیم، اما در آن فضای خاص، گویی نیازی به صحبت کردن نبود. صدای قطره‌های باران که بر برگ‌های بزرگ موز می‌خورد، موسیقی آرامش‌بخشی ایجاد کرده بود.

باورها و آیین‌ها

مردم ماتسی‌گنکا باورهای عمیقی به جهان معنوی داشتند. “شمن‌ها” در جامعه آنها جایگاه ویژه‌ای داشتند و از گیاهان دارویی برای درمان بیماری‌ها و انجام آیین‌های مختلف استفاده می‌کردند. آیوهاسکا که گردنبندش را به من هدیه داده بودند، در واقع نماد یکی از این آیین‌ها بود.

بازگشت به تمدن

پس از بیش از یک هفته زندگی در میان قبایل ماتسی‌گنکا، زمان بازگشت فرارسید. خداحافظی برایم بسیار سخت بود. اگرچه زندگی در آنجا با چالش‌های زیادی همراه بود، اما صمیمیت و سادگی زندگی آنها برایم بسیار الهام‌بخش بود.

در راه بازگشت، به شهرک ایوو چوته رسیدم و از آنجا به کوییلی‌بامبا بازگشتم. تضاد بین زندگی در قلب آمازون و زندگی شهری برایم شوکه‌کننده بود. پس از آن به کوسکو بازگشتم و در نهایت به ایران.

درس‌هایی از آمازون

این سفر به من آموخت که شادی و رضایت واقعی لزوماً به امکانات مادی وابسته نیست. مردم ماتسی‌گنکا با کمترین امکانات، زندگی پر از معنایی داشتند. مهمان‌نوازی و سخاوت آنها، بدون هیچ چشمداشتی، مرا به عمق انسانیت برد.

همچنین فهمیدم که چگونه فرهنگ‌های مختلف می‌توانند در هماهنگی با طبیعت زندگی کنند، اما متأسفانه طمع انسان حتی به دورافتاده‌ترین نقاط جهان نیز رسوخ کرده است.

توصیه به مسافران آینده

برای کسانی که مایل به تجربه چنین سفری هستند، توصیه می‌کنم:

  • در فصل کم‌بارش (معمولاً از تیر به بعد) سفر کنید

  • از کوسکو شروع کنید و به کوییلی‌بامبا بروید

  • حتماً با راهنماهای محلی هماهنگ کنید

  • برای ارتباط، اپلیکیشن ترجمه آفلاین همراه داشته باشید

  • ذهن باز و انعطاف‌پذیری بالا داشته باشید

سخن پایانی

سفر به آمازون نه تنها یک ماجراجویی جغرافیایی، بلکه سفری در زمان بود. زندگی در میان قبایل ماتسی‌گنکا به من آموخت که انسانیت در ساده‌ترین شکل خود می‌تواند عمیق‌ترین ارتباطات را ایجاد کند. هر بار که به گردنبند آیوهاسکا نگاه می‌کنم، یاد آن روزها می‌افتم و به این فکر می‌کنم که چگونه جهان ما مملو از فرهنگ‌های غنی و ناشناخته است که هر یک درس‌های ارزشمندی برای آموختن دارند.

این سفر تأیید کرد که اشتیاق من برای ثبت و به اشتراک گذاری این فرهنگ‌های در حال ناپدید شدن، نه تنها یک علاقه شخصی، بلکه مسئولیتی است در قبال نسل‌های آینده. امیدوارم روزی بتوانم راهی پیدا کنم تا به حفظ این سبک‌های زندگی اصیل کمک کنم، پیش از آنکه برای همیشه در گرداب جهانیشدن ناپدید شوند

منبع: وبسایت علی بابا
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Call Now Button